جدول جو
جدول جو

معنی موصی له - جستجوی لغت در جدول جو

موصی له
کسی که دربارۀ او وصیت شده، کسی که به موجب وصیت باید مالی به او برسد
تصویری از موصی له
تصویر موصی له
فرهنگ فارسی عمید
موصی له
آنکه در حق وی وصیت شده کسی که بوجب وصیت باید موصی به باو برسد آن کس که مال یا عملی بنفع او به موجب وصیت امجام شود
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از موصی به
تصویر موصی به
آنچه مورد وصیت قرار گرفته، مالی که به موجب وصیت باید به مصرفی برسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موصی الیه
تصویر موصی الیه
کسی که وصیت کننده او را برای اجرای وصیت خود تعیین کند، وصی
فرهنگ فارسی عمید
(سا)
دهی است از دهستان خانمرود بخش هریس شهرستان اهر واقع در 21 هزارگزی کنار شوسۀ تبریز به اهر با 561 تن سکنه. آب آن از رود قوری چای و چشمه و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است از دهستان بیشه بخش مرکزی شهرستان بابل واقع در 4500 گزی خاور بابل آب آن از نهر هتکه از شعب رود بابل و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَ قَ لَ)
آلت زدودن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
مؤنث موصی. زنی که وصیت می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ لَ)
عمارت، فراخی و ارزانی. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، گروه همسفر. (منتهی الارب). رفقه. (اقرب الموارد) ، تیغ. (منتهی الارب). سیف. (اقرب الموارد) (آنندراج) ، گروهۀ رشته، زمین فراخ، جامه ای است مخطط یمانی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). ج، وصایل. (منتهی الارب) ، شتر ماده ای که ده شکم در پی یکدیگر زاید. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ماده شتری که ده شکم از پی یکدیگر زاید. و گوسفندی که هفت شکم دودو بچۀ ماده از پی یکدیگر آرد و هرگاه در شکم هفتم ویا هشتم یکی ماده و یکی نر زاید میگویند وصلت اخاها، و در این وقت شیر آن را مردان می آشامند دون زنان واین بچۀ نر را جهت خدایان خود ذبح نمی کنند و درباره آن به جا می آورند آنچه را درباره شتر سائبه به جا می آوردند و هرگاه فقط یک بچۀ نر می زایید برای خدایان ذبح میکردند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). او الوصیله خاصه بالغنم کانت الشاه اذاولدت الانثی فهی لهم و اذا ولدت ذکراً جعلوها لاّلهتهم و ان وصلت ذکراً و انثی قالوا وصلت الذکر اخاها فلم یذبحوا الذکر لاّلهتهم او هی شاه تلد ذکراً ثم انثی فتصل اخاها فلایذبحون اخاها من اجلها فاذا ولد ذکراً قالوا هذا قربان لاّلهتنا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). در جاهلیت چون گوسفندی بچۀ نر آوردی آن را ازبرای بتان قربان کردندی و اگر ماده آوردی آن را ازبرای خود رها کردندی و اگر دو بچه آوردی یکی نر و یکی ماده، نر را برای ماده رها کردندی و ماده را وصیله نام نهادندی. (ترجمان علامۀ جرجانی). در معنای وصیله بین دانشمندان اختلاف است. برای تفصیل بیشتر و موارد اختلاف رجوع به صبح الاعشی ج 1 ص 402 و بلوغ الارب ج 3 ص 37 و 38 و البیان و التبیین ج 3 ص 66 شود
لغت نامه دهخدا
آنچه مورد وصیت فقرار گرفته مالی که بموجب وصیت باید بکسی داده شود یا بمصرف عملی برسد
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که موصی او را برای برگزار کردن وصیتهای خود تعیین می کند طرف وصایت: وصی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصیقله
تصویر مصیقله
سوهان سمباده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موصوله
تصویر موصوله
مونث موصول، جمع موصولات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصیله
تصویر مصیله
آش کشک دوغ با ترفینه
فرهنگ لغت هوشیار
از توابع دهستان بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان بیشه بابل
فرهنگ گویش مازندرانی